بر اساس آموزه های عرفانی

محل لوگو

پاکبازی چیست؟


پاکبازی چیست؟

برای اینکه معنای عبارت پاکباز به روشنی بیان شود باید از فردی صحبت کنیم و از مختصات کسی بگوییم که به معنای کامل یک پاکباز بود.

آن فرد مولوی جلال الدین محمد بلخی است.

با یک سوال شروع می کنیم.

چرا کسی مانند مولوی با آن تربیت، تیزهوشی، خوش بیانی و با آن همه معلومات و تحصیلات، تمام سرمایه ی خود را در اختیار شمس گذاشت و به او گفت هر آتشی می خواهی در این سرمایه بزن؟ رها کردن آن همه سرمایه کار آسانی نبود. براستی شمس در قبال این از خودگذشتگی چه وعده ای به مولوی داده بود؟ هدف چه بود؟ آن آینده ی درخشان و دلپذیری که شمس برای مولوی تصویر کرد چه بود؟ شمس به مولانا گفت که اگر از اینها بگذری به کجا می رسی؟ همه ی مطلب در همین جاست که شمس کمترین وعده ای به مولوی نداد، و مولوی شدن مولوی هم در گرو همین قمار عاشقانه و کریمانه و همین گذشت بی توقع پاداش بود.

در واقع شمس تبریزی، به مولوی پیشنهاد یک قمار کرد؛ قماری که در آن هیچ امیدی به پیروزی و برد وجود نداشت. شمس به او گفت که تنها نصیب و پاداش تو این است که بتوانی در قماری که امید بردن در آن نیست، شرکت کنی، اگر این دلیری را داری همین پاداش توست. مولوی هم اجابت کرد. و این همان خطرپذیری است که در حافظ نمی بینیم. مولوی صریحا به ما می گوید که عشق لاابالی است، یعنی بی مبالات است، پروای هیچ چیز را ندارد، عاقبت اندیش نیست، حساب سود و زیان نمی کند، در باغ سبز نشان نمی دهد و از عاشق"پاکبازی" می خواهد، یعنی، از او می خواهد که برای ورود به قماری آماده باشد که همه چیز را در آن پاک می بازد. " پاکبازی" یعنی "باختن همه چیز بدون امید به بردن چیزی." عشق، همه ی عاشق را می خواهد نه بخشی از او را.

لاابالی عشق باشد نی خِ      عقل آن جوید کز آن سودی بَرد

تُرک تاز و تن گداز و بی حیا           در بلا چون سنگ زیر آسیا

(مثنوی معنوی مولوی، دفتر ششم، ابیات 1967 و 1968)

شمس تبریزی از مولوی چیزی جز این نخواست که همه چیز را بدون توقع هیچ چیز فدا کند و در ببازد. مولوی هم الحق به این دعوت پاسخ نیکو داد؛ یعنی خود را به طور مستوفا و کامل به عشق سپرد و از آبرو و مکنت و حشمت و... دست کشید. پس عشق هم به او وفا کرد و به او همه چیز داد. سینه ای به او داد که به تعبیر خودش"شرابخانه عالم" بود. او را فربه کرد و غم او را از او ستاند."یک دسته کلید" به او داد که همه چیز را با آن می گشود. او را دریاوش و آفتاب صفت کرد و در مکتب خویش، به او ادب هایی آموخت که در هیچ مکتب دیگری یافت نمی شد.

هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد       که آن ادب نتوان یافت ز مکتب ها

(دیوان کبیر، عزل 232)

منبع: کتاب قمار عاشقانه، مولف: عبدالکریم سروش،صفحات: 16 تا 22

  انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۸               تعداد بازدید : 1217

برچسب های مهم

دیدگاه های کاربران (0)

نسخه های کاربردی و کوتاه

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما