ماهی ۷ هزار تومان هم حقوق میگرفتم، با دختری که او هم فارغ التحصیل دانشگاه شهید بهشتی بود، ازدواج کرده بودم و یک بچه هم خدا به ما داده بود به اسم فاطمه. یک موتور کهنه داشتم که با آن می رفتم و می آمدم، شب ها با همسرم مینشستیم و بحث های علمی میکردیم، مثلا می گفتم خانم! کوپن مرغ نوبت دوم را کی می دهند؟ ایشان میگفت سه شنبه، من با موتورم میرفتم و کوپن را می گرفتم، این تمام دنیای ما بود، تمام هدف و آینده ما، این بود که بتوانیم امورمان را بگذرانیم، فاطمه را بزرگ کنیم و زندگی را ادامه دهیم؛ خدا می داند که اگر این روال ادامه پیدا میکرد، شاید یک کارمند بازنشسته صدا و سیما با چندرغاز حقوق! ولی یک روز در هفتم دی ماه همان موقع، اتفاقی در زندگی من افتاد، در ساعت پنج بعد از ظهر؛ کتابی به دست من رسید به اسم «فکر کنید و به تمام ثروت های زندگی برسید»؛ حتما آن را بخوانید؛ من باور نکردم و گفتم مگر می شود فکر کرد و ثروتمند شد! باید یک عمر به صدا و سیما بروم تا ۷ هزار تومان به من بدهند، وگرنه همان را هم ندارم. باورهای من این گونه بود و میخواستم آن کتاب را نخوانم.
نمی دانید این کتاب بامن چه کرد! گفت علیرضا، چه کسی گفته موتور قراضه؟ چه کسی گفته خجالت زن و بچه؟ آرزویم بود که درس بخوانم و مدرک دکترایم را بگیرم، ولی آن زمان در ایران وجود نداشت و باید به خارج می رفتی، من هم با این ۷ تومان نمی توانستم، تازه باید با این پول خرج مادر و پدر و برادر و خواهر هایم را هم می دادم؛ نمی دانید از لحاظ مالی، چه فاجعه ای بود و من چه دست و پایی می زدم! تمام دنیای من فقط در ۷ هزار تومان خلاصه می شد؛ این تمام نگاه و حد تصور من بود که دنیای من ماهی ۷۰۰۰ تومان است. تا اینکه این کتاب را خواندم و به من گفت تو می توانی بروی و از بهترین دانشگاه دنیا مدرک دکترا و فوق دکترا بگیری و برگردی و به ملت ایران خدمت کنی و اگر نمی کنی، وای بر اندیشه ها، باورها و نگاه غلطت.
آن چنان من را تکان داد که امیدوارم الآن این برادر کوچکتان بتواند تکانتان دهد، اگرچه خدا را شکر زندگی تکتک شما به مراتب عالی تر از دنیای آن روز های من است. مهم نیست که از کجا آمده ای، الان چه کسی هستی، مهم این است که الان کجا می خواهی بروی. تمام بحث الهی ما درباره مقطعی است به اسم آینده تو، آینده ای که می خواهم شگفت انگیز زندگی کنی، ثروت حلال دربیاوری، خجالت زن و بچه را نکشی، آنها را به بهترین رستوران های دنیا ببری تا هر غذایی را که در دلشان می خواهد، بخورند، به عنوان پدر یا مادر بر تخت سلطنت و اریکه قدرت بنشینی و کیف کنی که چه زندگی پرحاصلی داشته ای.
امروز میخواهم برایتان از رمز و راز ها بگویم که به آمریکا رفتم و اتفاقی در زندگی ام افتاد که اصلا باورم نمی شد، پیشنهادهایی به من می شد که در آن ۶ سال صدا و سیما، اصلا از این پیشنهاد ها نبود.وقتی همان شب نشستم و به عنوان شب قدری نوشتم که من در دنیا چه می خواهم، رسالت من در این دنیا چیست، کجا می خواهم بروم، چه کارهایی باید انجام دهم و به چه دستاوردهای باید برسم.
نمیدانید چه اتفاقاتی در زندگیم افتاد، چه پیشنهادهایی شد و ظرف دو سال به ثروت حلالی رسیدم، علاوه بر اینکه ساختمانی در شهرک غرب ساختم، با همسر و فرزندم به آمریکا رفتیم و هر دو تا فوق دکترا درس خواندیم، استاد دانشگاه آمریکا شدیم و سال ها درس دادیم و بعد از ۱۲ سال به ایران برگشتیم. کتابی که به زبان انگلیسی نوشتم چنان مورد استقبال مردم دنیا قرار گرفت که به زبان عربی و چینی هم ترجمه شد و امروز یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون نفر از مردمان چین، کتاب همان کارمند قراضه صدا و سیما- خودم را میگویم قراضه، و گرنه کارمندها محترم و مقدس اند- را می خوانند.
تمام پیام من این است که حتی اگر کارمند هستی، تفکر کارمندی نداشته باش. تفکر کارمندی، زندگی کارمندی را زشت می کند. تفکر الهی ثروت آفرین داشته باش تا در کنار کار اداره ات هم بتوانی پول در بیاوری.
یک روز شما به دنیا آمده اید، زندگی کرده اید... تا امروز که این متن را می خوانید، این می شود گذشته شما که هزینه ای بود که از کفتان رفت. نباید هم به آن فکر کنید، هرجا شکستی داشته اید و پول کم در آورده اید، مهم نیست، اما مقطعی به نام آینده، منتظر شماست. پس جریان الهی امروز، راجع به آینده شماست؛ این آینده شما، از الان شروع میشود تا لحظه ای که به آغوش خدا بروید. تمام آینده را تصمیمات امروز شما می سازد، بنابراین مهم است که امروز چطور فکر می کنید،چه بخواهید، و چگونه خود را با قانونمندی های جهان هستی همراه کنید.
بیشتر بخوانید:
برچسب های مهم