در سال ۲۰۱۱ میلادی بود که سری جدید عنوان ریشهدار و پرطرفدار «سیاره میمونها» بار دیگر روی پردهی نقرهای به نمایش درآمد. این عنوان هم مانند جد بزرگوار خود که در سال ۱۹۶۸ اکران شده بود، مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. همه چیز از تلاش انسانها برای ریشهکن کردن بیماری آلزایمر به وسیلهی ویروسی آغاز میشود که نهایتا برای جامعهی بشری مصیبت آفریده و میمونها را هوشمندتر میکند. در قسمت سوم این سری یعنی «جنگ برای سیاره میمونها» سرنوشت انسانها و میمونها مشخص شده و حماسهی «سزار» به سرانجام میرسد.
بهنام میمونها، بهکام انسانها
«سیارهی میمونها» کتابی به قلم «پیر بول» فرانسوی بود که آثار بزرگ دیگری مثل «پل رودخانهی کوآی» و «دردسر در بهشت» را هم در کارنامهی خود دارد. بول این داستان را در سال ۱۹۶۳ منتشر کرد. وی که در نوشتن داستانهایی با محوریت جنگ و فضای آخرالزمانی تبحر داشت، در «سیاره میمونها» به شکلی کنایهآمیز از نابودی انسان به دست خودش سخن گفت. فیلمی که براساس این رمان در سال ۶۸ منتشر شد، از آن جهت مورد توجه قرار گرفت که هم از نظر جلوههای ویژه و داستان در سطحی چشمگیر قرار داشت و هم اشاراتی به مسائلی مانند نژادپرستی و نابودی زمین به دست انسان در آن وجود داشت. این فیلم زمانی عرضه شد که جنبشهای ضد نژاد پرستانهی مارتین لوترکینگ در اوج خود قرار داشت و مسابقهی تسلیحاتی آمریکا و شوروی که بعدها به جنگ سرد معروف شد مورد توجه رسانهها قرار گرفته بود. همهی این مسائل دست به دست هم دادند تا «سیاره میمونها» به مجموعهای پرطرفدار تبدیل شود. هرچند که قسمتهای بعدی این اثر دیگر نتوانستند موفقیت اولیهی آن را تکرار کنند، اما ایدهی روایت داستانی جدید در سال ۲۰۱۱ خوشبختانه موفق از آب درآمده و بار دیگر نام این مجموعه را بر سر زبانها انداخت.
حماسهی «سزار»
در «جنگ برای سیاره میمونها» بیشتر با تقلای درونی «سزار»، رهبر میمونها با ارزشها و اعتقادات خودش رو به رو هستیم. او تلاش دارد تا رهبر خوبی برای همنوعان خود باشد. در جای جای این اثر شاهد هستیم که «سزار» درسهایی از اخلاق به سایر میمونها میدهد: «میمونها همدیگر را نمیکشند»، «میمونها در کنار هم قوی هستند»، «میمونی که جنگ را شروع کرده، دیگر زنده نیست» و… به عبارتی شخصیت سزار را میتوان الهام گرفته از انقلابیون تاریخی دانست. او تنها میخواهد که به حال خود رها شود و با همنوعان خودش در آرامش زندگی کند، اما این بار انسانها مانع این امر میشوند. نگاه «مت ریوز»، کارگردان این اثر به تقابل میان میمونها و انسانها بسیار منحصر به فرد و برخلاف کلیشههای هالیوودی است. در فیلمهای هالیوود همیشه «خارجیها و غیر انسانها» نقش منفی داشته و «انسانها» نقش مدافعان و افراد خوب را دارند؛ اما در «جنگ برای سیاره میمونها»، میمونهای هوشمند که در واقع موجوداتی غیرطبیعی هم هستند، مظلوم و ما آدمها ظالم هستیم. مت ریوز «انسانیت میمونها» را آنقدر ماهرانه و زیبا به تصویر کشیده که بیننده حتی لحظهای با انسانهای واقعی این فیلم همزادپنداری نکرده و تا انتهای اثر خود را بیشتر یک میمون میداند تا انسان! در جای جای فیلم تعاملات احساسی میمونها به تصویر کشیده شده تا چهارچوب فکری بیننده را به چالش بکشد: آیا موجوداتی که تا این حد عشق را درک و لمس میکنند را میتوان صرفا یک حیوان دانست؟ اگر تکلم منحصر به انسان و نمادی از هوشمندی واقعی است، آیا نباید به میمونهایی که میتوانند صحبت کنند فرصتی برابر با انسانها داد؟ تمامی این سؤالات در کنار تقلای اخلاقی «سزار» و اتخاذ تصمیماتی سخت از سوی وی، «جنگ برای سیاره میمونها» را به اثری تازه و دیدنی بدل میکند.
در نقطهی مقابل سزار، «سرهنگ» یا همان کلنل قرار دارد. او کلیشهای از یک جنگافروز عقیدتی است. روی دیوار اتاق «سرهنگ» سه بار کلمهی «تاریخ» نوشته شده و صحبتهای او در خصوص فاتحان بزرگ تاریخ هم نشان میدهد که وی خود را در قامت مرد بزرگی میداند که باید تاریخساز شده و بشریت را نجات دهد. به جرات میتوان «سرهنگ» را کپی مستقیمی از «سرهنگ کرتز» در فیلم «اینک آخرالزمان» از «فرانسیس فورد کاپولا» دانست. این دو شخصیت نهتنها در ظاهر به یکدیگر شبیه هستند، بلکه شخصیت آنها هم دقیقا مشابه یکدیگر است. هردوی آنها مردانی هستند که جنگ ذهنشان را دگرگون کرده و نوعی جنون و توهم خود بزرگبینی تمام وجودشان را فرا گرفته است. هردو به فرماندهان خود پشت کرده و جامعهای کوچک و بسته را تبدیل به پایگاه نظامی و دفاعی خود کردهاند. «وودی هارلسون» در این فیلم خواسته یا ناخواسته حتی حالات چهرهی «مارلون براندو» را به قول اهل سینما «اتود زده» و مورد استفاده قرار داده است. «سرهنگ» در این فیلم نماد سیاسیون است، مردانی که مدام در ترس جنگ و کشتار زندگی میکنند و حتی به یکدیگر (در اینجا به سایر انسانها) هم اعتماد نمیکنند. انسانهای عادی تمایلی به جنگ با یکدیگر ندارند و این امر از تعللهای پیدر پی سربازان و میمونها در کشتن یکدیگر کاملا پیداست، اما رهبران و سیاسیون با استفاده از اعتقادات مردم و سردادن شعارهای به اصطلاح اخلاقی (در اینجا نجات بشریت از انقراض) سعی در شعلهور کردن آتش جنگ دارند؛ اما همانطور که در «جنگ برای سیاره میمونها» دیدیم، همهی اینها چیزی چز نابودی را برای این آتشافروزان درپی نخواهد داشت. این فیلم بهخوبی نشان داد که «ترس از نابودی» انسان را به چنان جنونی میرساند که خود را با دستان خویش نابود میکند. «سرهنگ» میتواند نمادی از یک بمب اتمی، یک متعصب احمق، یک رئیس جمهور تندخو، یک انقلابی جنایتکار یا یک رهبر نژادپرست باشد که با اعمال نسنجیدهی خود نه تنها سرنوشت مردماش، بلکه سرنوشت تمام انسانها را به تباهی میکشاند. در واقع شما میتوانید خصوصیات تمام دیکتاتورهای تاریخ را در وجود سرهنگ ببینید: اردوگاه کار اجباری در برف و سرما مثل استالین، شکنجه و به نمایش گذاشتن کشتگان برای ایجاد ترس در دل دشمن مثل چنگیزخان، شستشوی مغزی و عقیدتی سربازان مثل گروههای تروریستی با نقاب اسلام و در نهایت تحقیر دشمن و ایجاد تنفر میان افراد جبههی مخالف با شکنجهی آنان توسط خائنان خودی (شخصیت «الاغ» در این فیلم) مثل هیتلر و نازیها.
در یک کلام شخصیتپردازی را میتوان بزرگترین نقطهی قوت این اثر دانست. در کنار نقش اصلی و شخصیت منفی داستان، میمونهای این فیلم هم از بسیاری انسانهای فیلمهای پرفروش این روزها بهتر و بیشتر مورد توجه نویسندگان قرار گرفته و به شخصیت هرکدام آنطور که باید و شاید توجه و تاکید شده است.
اثری که «درآمده است»
«جنگ برای سیاره میمونها» از معدود آثاری است که طی این چند وقت هم توانسته دل مخاطب را ببرد و هم بهفروش خوبی دست پیدا کند و نظر منتقدان را نیز به خود جلب کند. این فیلم را میتوان الگویی برای فیلمسازانی دانست که به استفاده از جلوههای ویژه در کارهای خود علاقهی زیادی دارند. در واقع این اثر به بهترین وجه از تکنیکهای فنی و جلوههای ویژهی کامپیوتری برای برانگیختن احساسات تماشاگر و ایجاد حس نزدیکی با میمونها استفاده کرده است؛ اتفاقی که باید آن را به فال نیک گرفت و از آن استقبال کرد. مت ریوز مثل کارگردانان دیگر این فناوری را تنها به ساخت صحنههای اکشن و مبارزات در مقیاس عظیم محدود نکرد، بلکه بزرگترین و زیباترین بخش جلوههای ویژهی این اثر را میتوان در چشمان «سزار» دید. چشمان این میمون آنقدر زیبا و پراحساس طراحی شده که ضربالمثل «چشمان دریچهای به روح هستند» را به معنی واقعی کلمه متجلی میکند؛ چشمانی که رگههای خون ناشی از شکنجه در آنها بیش از صدها سطر دیالوگ احساس و پیام به بیننده منتقل میکرد. علیرغم اینکه تقریبا تمامی میمونهای این فیلم توسط کامپیوتر ساخته شدهاند، اما تعاملات میان آنها و طراحی حرکات و رفتارشان آنقدر زیبا انجام شده که اصلا بیننده را آزار نمیدهد. در کنار جلوههای ویژه، باید به فیلمنامهی قدرتمند «مارک بمبک» و مت ریوز هم اشاره کرد. در واقع داستان «جنگ برای سیاره میمونها» کلیشهای از انتقام و مبارزه برای آزادی است، اما این دو نفر کلیشههای یاد شده را در چهارچوبی جدید و به شکلی معکوس به تصویر کشیدهاند: اینبار انسان زندانبان ظالم است و «عجیب الخلقهها» زندانی مظلوم. پیش از این هم «استیون اسپیلبرگ» با فیلم «ای.تی» موفقیت و جذابیت این نوع تصویرسازی را به جهانیان نشان داده بود؛ اما ارزش «جنگ برای سیاره میمونها» زمانی بیشتر میشود که به چالش بزرگی که بر سر راه سازندگان اثر بوده، توجه شود: فقدان دیالوگ! در اغلب فیلمهایی که در زندان روایت میشود، دیالوگهای ماندگار بازیگران با یکدیگر بر جذابیت و ایجاد حس نزدیکی به فیلم میافزاید؛ «اینجا همه بیگناه هستند» در فیلم «رستگاری در شاوشنک» یکی از همین نمونههاست؛ اما میمونها در فیلم پیشرو بیشتر از زبان اشاره برای ارتباط با هم استفاده میکنند. حذف زبان اشاره از فیلم، حس واقعی بودن آن را کم کرده و باعث میشود تا بیننده دنیای فیلم را بسیار متفاوت و غیرقابل لمس فرض کند که در این صورت دیگر محتوای فیلم (پیامهای اخلاقی یاد شده) اثر باید و شاید را نخواهد داشت. استفاده از زبان اشاره هم روند روایت داستان را بسیار کند کرده و ممکن است به شدت بیننده را خسته کند؛ اما همانطور که گفتیم کارگردان با نشان دادن پیوندهای احساسی نهفته در زبان اشاره و استفادهی متعادل و بهجا از کلام در کنار آن، بیشترین استفاده را از این فضا برده است. استفاده از موسیقیهای حماسی در صحنههای تعیینکننده هم این تاثیر احساسی را بیشتر کرده است. «مایکل ژاکینو»، آهنگساز باتجربهی این فیلم که در پروندهی خود آثاری مثل سری «مدال افتخار» و «ندای وظیفه» را دارد، به خوبی نشان داده که میتواند لحظاتی احساسی و تاثیرگذار آن هم زیر گلوله، آتش و جنگ خلق کند. در یک کلام میتوان «جنگ برای سیاره میمونها» را اثری خواند که توانسته در تمامی زمینهها حداقل در حد استانداردهای مورد انتظار و حتی بیشتر از آن ظاهر شود و بدین وسیله به اثری ماندگار تبدیل خواهد شد.
تماشای «جنگ برای سیاره میمونها» تنها یک سرگرمی نیست، بلکه تجربهای زیباست که بینندهی آگاه را به فکر فرو میبرد. «سزار» در این فیلم رهبری است که مردم خود را از اسارت «فرعون زمان» به «سرزمین موعود» هدایت کرده و در این راه سختی زیادی میکشد. کوچ مردم «سزار» بیشباهت به کوچ «بنی اسرائیل» در متون تورات نیست. اما پیام فیلم زمانی مهمتر میشود که بدانیم این «کوچ تاریخی» پایان ماجرای بنی اسرائیل نبوده، بلکه آغازی برای سلسله داستانها و ماجراهایی است که یکی از بزرگترین و طولانیترین جنگهای تاریخ را رغم زده. در واقع تمام تلاش مت ریوز در این اثر، به تصویر کشیدن انسانیت از دست رفتهی ماست! ما انسانهایی که معنی اتحاد، رحم، عشق، بخشش و در کل «زندگی» را فراموش کردهایم و باید آن را از دست آموزهای خود یاد بگیریم! ما انسانهای کمحافظه یا باید با نگاه به گذشته، مسیر حرکت به آینده را تغییر دهیم، یا تسلیم نابودی شویم.
افسوس که به قول «چارلی چاپلین»: «یک سیب افتاد و جهان جاذبه را درک کرد، اما هزاران جسد افتاد و کسی معنی انسانیت را نفهمید».
منبع: وبسایت دنیای بازی/ نویسنده نقد: علی ارکانی
برچسب های مهم