بابک که پس از گذشت پنج ترم دانشگاه از از رشته مون خسته شده بود درس را نیمه کاره رها کرد و به کسب و کار مورد علاقه اش روی آورد. من هم هر جور بود مدرکم را گرفتم و با هزار تا آشناتراشی، در یک شرکت استخدام شدم و بعد از چند سال، هنوز همان کارمند ساده هستم اما بابک...
بابک که از دیدن من خیلی خوشحال شده بود درباره ی اتفاقاتی که بعد از ترک تحصیل رخ داده بود این طور تعریف کرد:
« اول برای یک شرکت بازرگانی بازاریابی می کردم. با توجه به پشتکار و علاقه ای که داشتم خیلی سریع توی این کار جا افتادم، به طوری که اغلب شرکت ها و بازاری ها منو می شناختند. بعد از دو سال که دیدم این کار درآمد خوبی داره، ولی بیشتر سودش رو شرکت می بره، تصمیم گرفتم سرمایه ای جمع کنم و حالا که راه و چاه رو یاد گرفتم ،برای خودم کار کنم. با پس اندازی که طی این دو سال جمع کرده بودم و وامی که از بانک گرفتم سرمایه ای جور کردم. از تهران لوازم می آوردم و بین مشتری ها پخش می کردم و همین کار باعث افزایش درآمدم شد، تا جایی که الان بعد از چند سال کار و تلاش مستمر، نمایندگان انحصاری چند برند معروف رو در شهرمون دارم و پانزده کارمند در شرکتم مشغول به کار هستند و هر روز که می گذره، الحمدلله با توجه به علاقه ای که به این کار دارم پیشرفتم بیشتر میشه و درآمدم بالاتر میره. راستی، سال گذشته در رشته ی مدیریت بازاریابی و فروش در مقطع کارشناسی ارشد فارغ التحصیل شدم و چند ساعتی در هفته تدریس هم می کنم.»
پس از تعریف خاطرات بابک، چند دقیقه ای به گپ و گفت گذشت. بعد، از بابک خداحافظی کردم و از فروشگاه خارج شدم. در حالی که پیاده به سمت منزل می رفتم و از این همه پیشرفت بابک شگفت زده شده بودم، به یاد صحبت های یکی از شخصیت های موفق افتادَم که می گفت:«برای علاقه تان کار کنید؛ پول و شهرت به دنبال شما خواهد آمد.»
برچسب های مهم