کیم مورگان، مربی و روانشناس سرشناس، زنی را ملاقات میکند که افکار بیش از حد افراطی او و تحلیل بیش از حدش، او را عقب نگه داشته است.
جلسه بررسی: فران به من گفت که مادرش به این خاطر به او پول داده است تا مربی و راهنما داشته باشد که او با فکر کردن بیش از حد و تحلیل بیش از حد و بیپایان خود در مورد تنها یک جنبه از زندگی خود، دوستان و خانواده خود را عاصی کرده است.
فران گفت: «من فقط در مورد چیزها، زیاد فکر میکنم. من مدتهای طولانی آنقدر همه چیز را تجزیه و تحلیل میکنم که هرگز نمیتوانم تصمیم بگیرم. من تحقیق زیادی میکنم و با بسیاری از افراد درباره آنچه که باید انجام دهم، صحبت میکنم، اما در نهایت، من نمیتوانم اقدامی انجام دهم.»
من به فران گفتم، در حالی که فکر کردن بطور کلی چیز خوبی تلقی میشود، اما به نظر میرسد که بیش از حد فکر کردن تاثیر محدودکنندهای بر زندگیاش گذاشته است. من از وی پرسیدم:
* بیش از حد فکر کردن چه تاثیری بر او دارد؟
* در مقیاس 1 تا 10، تا چه اندازه او واقعا میخواهد این رفتار را تغییر دهد؟
او پاسخ داد: «من واقعا میخواهم تغییر کنم. این قطعا برای من 10 از 10 است. او به من گفت که او خسته شده است، استرس دارد، نا امید شده و احساس میکند که کاملا گیر افتاده است.» او اضافه کرد: «این باعث اضطراب من میشود و به همین خاطر من خوب نمیخوابم.»
فران بارها و بارها درباره چیزهایی که قبلا اتفاق افتاده است، و از آنچه که او میتوانسته بطور متفاوتی انجام دهد، فکر میکرد. او اغلب اعتقاد داشت که او چیز اشتباهی را به کسی گفته است و بی نهایت گفتگو را در ذهنش زنده میکرد. فران همچنین درباره چیزهایی که هنوز اتفاق نیفتاده بود، فکر میکرد.او به من گفت که او هنوز هم با پدر و مادر خود در خانه زندگی میکند، زیرا نمیتواند برای نقل مکان کردن، خرید یا اجاره خانه یا جایی که در آن زندگی کند، تصمیم بگیرد. فران رابطه با نامزدش را به هم زده بود، زيرا او نميتوانست تصميم بگيرد كه او "آقای مطمئنی" هست یا خیر و در نهایت، نامزدش از وی جدا شده است. او در یک چرخه خستهکننده از اندیشنه ورزی، نشخوار گذشته و نگرانی در مورد آنچه که ممکن است در آینده اتفاق بیفتد، گیر کرده است. این امر او را در یک وضعیت سخت و "عجز" قرار داده است.
در پایان جلسه، من به فران چند تا تکلیف دادم: برای مشخص کردن یک زمان و مکان خاص برای بیش از حد فکر کردن و محدود کردن آن به یک زمان 15 دقیقهای هر روز. اگر فران متوجه میشد که او در زمانهای دیگر در حال بیش از حد فکر کردن است، او باید آن را متوقف میکرد و به خود یادآوری میکرد که او پیش از این زمانی برای این کار داشته است.
جلسه راهنمایی: تهیه یک برنامه
در جلسه دوم و جلسه نهایی ما، فران به من گفت که احساس میکند که بخاطر این که زمان اندیشه های خود را محدود نموده است، احساس رهایی میکند.وی در یک فرصت 15 دقیقهای با خود، بارها فکر کرده بود که چرا او بیش از حد فکر میکند!
او سه عامل کلیدی مشکل خود را شناسایی کرد:
* دنبال پاسخ کامل بودن(او میخواست مطمئن شود که هر تصمیمی که او در حال اتخاذ آن است، "درست" میباشد.)
* تمایل به راضی کردن همه
* او از یک پس زمینه علمی میآمد که در آن تفکر ارزشمند بود، در حالی که این عمل زیاد ارزشمند نبود.
برای اولین بار، من یک جرقه انرژی واقعی و قاطعیت را در او دیدم. او گفت: «نگرانی بیش از حد باعث شده است که من اضطراب داشته باشم، مجرد باشم و هنوز هم در خانه با پدر و مادر خود زندگی کنم. بدترین چیزی که میتواند اتفاق بیفتد، اگر من چیز جدیدی را امتحان کنم، چیست؟» من اعتراف میکنم که احساس میکنم کمی در این مورد مضطرب بودم، چرا که به نظر میرسید که فران دارد بسیار سریع از یک حد افراطی به سمت حد افراطی دیگر حرکت میکند. با این حال، من تصدیق کردم که نقش من در حال حاضر کمک به او در تهیه یک برنامه اقدام است. در پایان جلسه ما، فران لیستی از اهداف زندگی با چهارچوب های روشن را تهیه کرد. او برنامهریزی کرد تا شغل خود را در عرض شش ماه ترک کند.و به تنهایی سفر کند.
یک صبح، در چند ماه بعد، یک کارت پستال از فران دریافت کردم که از جایی در اینکا تریل در پرو فرستاده میشد. او نوشته بود که یاد گرفته است که زندگی میتواند آشفته، غیرقابل پیشبینی و غیر قابل کنترل باشد، اما عمیقا توانمندکننده و جذاب است.
برچسب های مهم