در لحظه های اوج تجربه و در لحظه های احساس یکی شدن با خدا و پیوستن به همه هستی است که احساس می کنید، زندگی به راستی شکوه مند است و این احساس زمانی دریافت می شود که شما در قلمرویی جای دارید که قلمرو الهامی نام دارد و آن گاه نگاهتان معطوف به این نیست که چه چیز غلط است یا مفقود شده است، بلکه معطوف به احساسی متوازن است که از وجود روحانی تان سرچشمه می گیرد. شما با روح خود هم آفرین یا خالق مشترک می شوید و به سخن دیگر به لحظه ایی یا عرصه ایی وارد می شوید که به شما الهام می شود، الهامی وحی گونه.
در این لحظه است که«نیروهای درونی و نهانی، قابلیت ها و استعدادها جان می گیرند.» این بدان معناست که بسیاری از اموری که می پنداریم در خارج از حوزه و حیطه قدرت ماست در کار بیدار گردانیدن و هوشیار کردن ما هستند.
در یافته ام وقتی به راستی برانگیخته شده ام تا طرحی فوق العاده را به مورد اجرا گذارم دیگر خستگی را فراموش می کنم، خواب را بیهوده می دانم، گرسنگی را در نمی یابم و به عرصه یی راه می یابم که بی هیچ رنج و کوششی کار خویش را پی می گیرم. وقتی در مرکز تلاش و فعالیت خود هستم.
این قابلیت ها و استعدادها تا زمانی که به عرصه یی وارد نشوید که عرصه الهامی است، به شما الهام نمی شود، هم چنان مخفی و در کومن باقی خواهد ماند. فکر کنم استفاده از عبارت«نیروهای نهانی» در اینجا از اهمیت ویژه ای برخوردار است. وقتی در مرکز مقصد و هدفی که برگزیده اید، جای گرفته اید، نیروهایی را فعال می کنید که پیش از این در خارج از حوزه توانایی تان بوده است. آن چه نیاز دارید، خود ظهور می یابد. شخصی را که دنبالش هستید، خود ظاهر می شود، کسی که باید تلفن کند، تلفن می کند، تکه های گمشده در برابرتان ظاهر می شوند، همه چیز با هم جور و منطبق می شوند، همه آنچه فکر می کردید با هم در تضاد و تناقض هستند، همگن و همگون می شوند اما وقتی روح الهام شده را در این فهرست وارد می کنید، متوجه می شوید چرا همه چیز و همه کس دست به دست هم داده اند تا به هدف متعالی خود دست یابید. یک ضرب المثل ذن می گوید:« وقتی شاگرد حاضر است، معلم از راه می رسد.»
وقتی از منظر«چه خدمتی می توانم بکنم» سخن می گویم یا می نویسم، ذهن فعال می شود، نفسانیت محو می شود، کلمات«مبهم» یا «بازدارنده» به عرصه ذهن هوشیارم راه نمی یابند. احساس می کنم راهنمای من در کنارم ایستاده است و این راهنما تا زمانی در کنارم می ماند که نفسانیت من به طور کامل از من جدا افتاده است.
زمانی گوته نوشت:« انسان خلق نشده تا مشکلات گیتی را حل کند، بلکه خلق شده تا دریابد چه باید بکند.» و من بر این سخن می افزایم:« و آنچه باید انجام دهد را با نیروی برخاسته از الهام پی گیری کند.»
اما اگر ندانم آن طرح و مقصد بزرگ کدام است چه می شود؟ چطور می توانم آن مقصد و مقصود را باز شناسم؟ به خاطر داشته باشید که وظیفه شما در این جا این نیست که بپرسید«چطور»، بلکه باید بگویید«آری!»
سینه بگشایید و مطمئن باشید«چطور» آن اندیشه ها بر شما عیان خواهد شد. از خود بپرسید:« چه وقت از بهترین قابلیت برخوردار خواهم شد؟ چه وقت احساس فوق العاده بودن، چون انسان بزرگی را خواهم داشت؟ پاسخ به این پرسش ها هر چه باشد، در خواهید یافت که در ارتباط با آن شخصی است که در درون شماست و مرتبط با سیاره یا کهکشان تان یا در ارتباط با خدای تان است. وقتی اجازه دادید که نفسانیت تان کم رنگ تر شود و در قبال الهامی که به شما شده و طرح فوق العاده یی که با آن انگیخته شده اید، که در جهت خواستن نفسانیت تان نیست، حرکت کنید، آن گاه خواهید دانست که چه باید انجام دهید.
بریده ای از کتاب اشراق در 60 روز، دکتر وین دایر، صفحات 45-46-47-48
برچسب های مهم