بر اساس آموزه های عرفانی

محل لوگو

پاکبازی چیست؟


برای اینکه معنای عبارت پاکباز به روشنی بیان شود باید از فردی صحبت کنیم و از مختصات کسی بگوییم که به معنای کامل یک پاکباز بود.

آن فرد مولوی جلال الدین محمد بلخی است.

با یک سوال شروع می کنیم.

چرا کسی مانند مولوی با آن تربیت، تیزهوشی، خوش بیانی و با آن همه معلومات و تحصیلات، تمام سرمایه ی خود را در اختیار شمس گذاشت و به او گفت هر آتشی می خواهی در این سرمایه بزن؟ رها کردن آن همه سرمایه کار آسانی نبود. براستی شمس در قبال این از خودگذشتگی چه وعده ای به مولوی داده بود؟ هدف چه بود؟ آن آینده ی درخشان و دلپذیری که شمس برای مولوی تصویر کرد چه بود؟ شمس به مولانا گفت که اگر از اینها بگذری به کجا می رسی؟ همه ی مطلب در همین جاست که شمس کمترین وعده ای به مولوی نداد، و مولوی شدن مولوی هم در گرو همین قمار عاشقانه و کریمانه و همین گذشت بی توقع پاداش بود.

در واقع شمس تبریزی، به مولوی پیشنهاد یک قمار کرد؛ قماری که در آن هیچ امیدی به پیروزی و برد وجود نداشت. شمس به او گفت که تنها نصیب و پاداش تو این است که بتوانی در قماری که امید بردن در آن نیست، شرکت کنی، اگر این دلیری را داری همین پاداش توست. مولوی هم اجابت کرد. و این همان خطرپذیری است که در حافظ نمی بینیم. مولوی صریحا به ما می گوید که عشق لاابالی است، یعنی بی مبالات است، پروای هیچ چیز را ندارد، عاقبت اندیش نیست، حساب سود و زیان نمی کند، در باغ سبز نشان نمی دهد و از عاشق"پاکبازی" می خواهد، یعنی، از او می خواهد که برای ورود به قماری آماده باشد که همه چیز را در آن پاک می بازد. " پاکبازی" یعنی "باختن همه چیز بدون امید به بردن چیزی." عشق، همه ی عاشق را می خواهد نه بخشی از او را.

لاابالی عشق باشد نی خِ      عقل آن جوید کز آن سودی بَرد

تُرک تاز و تن گداز و بی حیا           در بلا چون سنگ زیر آسیا

(مثنوی معنوی مولوی، دفتر ششم، ابیات 1967 و 1968)

شمس تبریزی از مولوی چیزی جز این نخواست که همه چیز را بدون توقع هیچ چیز فدا کند و در ببازد. مولوی هم الحق به این دعوت پاسخ نیکو داد؛ یعنی خود را به طور مستوفا و کامل به عشق سپرد و از آبرو و مکنت و حشمت و... دست کشید. پس عشق هم به او وفا کرد و به او همه چیز داد. سینه ای به او داد که به تعبیر خودش"شرابخانه عالم" بود. او را فربه کرد و غم او را از او ستاند."یک دسته کلید" به او داد که همه چیز را با آن می گشود. او را دریاوش و آفتاب صفت کرد و در مکتب خویش، به او ادب هایی آموخت که در هیچ مکتب دیگری یافت نمی شد.

هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد       که آن ادب نتوان یافت ز مکتب ها

(دیوان کبیر، عزل 232)

منبع: کتاب قمار عاشقانه، مولف: عبدالکریم سروش،صفحات: 16 تا 22

پاکبازی چیست؟
انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۸

برچسب های مهم

ثروتمند واقعی به دنبال نیازمند واقعی می گردد


بانگ می‌آمد که ای طالب بیا               جود محتاج گدایان چون گدا

جود می‌جوید گدایان و ضعاف         همچو خوبان کآینه جویند صاف

روی خوبان ز آینه زیبا شود                روی احسان از گدا پیدا شود

پس ازین فرمود حق در والضحی         بانگ کم زن ای محمد بر گدا

چون گدا آیینه جودست هان                      دم بود بر روی آیینه زیان

آن یکی جودش گدا آرد پدید              و آن دگر بخشد گدایان را مزید

پس گدایان آیت جود حقند                       وانک با حقند جود مطلقند

وانک جز این دوست او خود مرده‌ایست                   او برین در نیست نقش پرده‌ایست

(مثنوی معنوی، دفتر اول)

نکات:

1. در تبیین فلسفه آفرینش آمده است که خداوند گنجی مخفی بود که می خواست زیبایی خود را نظاره کند. پس آینه ای از مخلوقات ساخت تا خود را در آن ها ببیند.

2. «جواد» از ریشه «جود» در لغت به معنای سخی و بسیار بخشنده است. «جواد» در اصطلاح کلام اسلامی به کسی گفته می شود که آنچه سزاوار حال دیگری است را در اختیار او قرار داده و از وی انتظار جبران نیز نداشته باشد. به عبارت دیگر،«جواد» کسی است که چیز مناسب را بدون چشمداشت در جای مناسب خود، جود و بخشش کند. خداوند، جواد است؛ یعنی هر آنچه سزاوار به حال کائنات بوده و کائنات قابلیت آن را داشتند به آنها ارزانی داشته بدون اینکه سوداگر باشد و داد و ستد داشته باشد.

3. چنانکه گدا عاشق جود است و جواد، جود و جواد هم عاشق گداست. اگر گدا را صبر بیشتر بود، جواد بر در او آید و اگر جواد را صبر بیشتر بود، گدا بر در او آید. اما صبر گدا، کمال گداست و صبر جواد نقصان اوست. جواد باید به یافتن نیازمندان بشتابد و اگر چنین نکند در جود او نقصی هست و رابطه بخشنده و نیازمند یک رابطه ی متقابل است.

4. مولانا معتقد است برای اینکه جود و بخشش در خارج و در عرصه ی وجود،عینیت و ظهور پیدا کند.، به دو رکن نیازمند است:

1) بخشنده(جواد)

2) بخشش پذیر(گدا)

پس همانگونه که بخشش پذیر نیاز به نیاز به بخشنده دارد، بخشنده نیز نیاز به بخشش پذیر دارد. همان گونه که زیبا رویان طالب آینه هستند تا زیبایی خود را در آینه مشاهده نمایند، جود و بخشش نیز به دنبال گدایانند تا چهره ی زیبای بخشندگی خود را ببینند، چون گدا جلوه گاه بخشندگی است و از این نظر مانند آینه است. اینکه پروردگار در سوره«ضحی» به پیامبرش می فرماید: بر سر سائل و فقیر بانگ مزن؛ سرش این است که بینوایان آینه اند و آینه باید صاف و شفاف باشد. با دم زدن و فریاد در آن، آینه کدر و تیره می شود و زیبایی را نمایان نمی کند.(دم: عصبانیت... وقتی عصبانی می شویم گویا بر آینه «هااا» کرده ایم و بخار می گیرد و کدر می شود.)

 نکته: بخشش پذیران(گدایان) سه گروهند:

1) عده ای جلوه جود حق و آینه ی کرم الهیه اند؛

2) گروهی به جود مطلق رسیده و واصل به عالم غیب اند و دیگر جلوه و آینه نیستند؛

3) برخی هم هستند که حرص و طمع دنیا آنها را به گدایی کشانده است. اینها مرده ای هستند که به درگاه حق جایی ندارند و نقش پرده ای می باشند که در برابر خود و دیگران، حجاب مشاهده حق اند.

نتیجه: اگر کسی در گدایی خود چه در امور معنوی و چه در امور مادی، صادق و تشنه باشد، حتما نیازش به بهترین نحو برطرف می شود. اینکه می بینیم دعای بسیاری از فقرا اجابت نمی شود؛ باید علت را در طمع و یا در تنبلی و سستی فرد در عرض حاجت جستجو کرد. 

ثروتمند واقعی به دنبال نیازمند واقعی می گردد
انتشار : ۲ آبان ۱۳۹۸

برچسب های مهم

پنج روش پیشنهادی علامه حسن زاده آملی برای ارتباط با خدا


1) غلام همت آنم که زیر چرخ کبود      ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است(حافظ)

دوست عزیز هیچ موهبتی از نعمت ترک علایق دنیوی بزرگ تر نیست که همه مفاسد به این علاقه متعلق است.

{انسان الهی} از زرق و برق دنیا رهایی یافته و از غیر خدا روی بر تافته است، و یا چون صبیان(کودکان) خاک بازی نمی کند که: خاک و خاک بازی برای کودکان مایه تفریح و شادیست.

2) حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ      متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و أهملها(حافظ)

اگر می خواهی همیشه در پیش خدای متعال حضور داشته باشی ادب حضور داشته باش که: انسان های الهی خدا را یاد می کنند در حالت ایستاده و نشسته و در حال خفتن.

3) به والله به بالله به تالله         به حق آیه نصر من الله

که مو از دامنت دست بر ندیرم       اگر کشته شوم، الحکم لله(بابا طاهر)

دست از دامن دوست بر مدار. اگر در شب نگرفتی در روز بگیر، و اگر روز را به رایگان از دست دادی شب را دریاب. این راه و رسم گدایی را خود جناب دوست به ما یاد داد که در قرآن فرمود: «هم اوست که شب و روز را در پی هم قرار داد برای کسی که می خواهد او را یاد کند و یا از نعماتش شکرگذاری نماید.» سرش این است که خدای متعال جواد(بخشنده) است و جود، گدا می خواهد.

بانگ می آید که ای طالب بیا            جود محتاج گدایان چون گدا

جود محتاج است و خواهد طالبی          همچنانکه توبه خواهد تائبی

جود می جوید گدایان و ضعاف             همچو خوبان کآینه جویند صاف

روی خوبان ز آینه زیبا شود                     روی احسان از گدا پیدا شود

چون گدا آیینه جود است هان                       دم بود بر روی آیینه زبان

                             پس از این فرمود حق در«والضحی»        بانگ کم زن ای محمد بر گدا(مثنوی ملای رومی)

4) بزرگان فرموده اند: هر که بعد از نماز صبح و مغرب هفت بار بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم، و سی مرتبه سبحان الله و الحمدلله و لااله الا الله والله اکبر بگوید از جمیع آفات و بلیات در امان خدای تعالی است.

5) به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید        که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها(حافظ)

تن به دنیا دار و دل به مولا(خدا) تا نام و مونست شود و پیغام او آرامشت دهد که دل عاشق به پیغامی بسازد. جهد کن(تلاش کن) که در همه حال سرت با یار باشد. نه در کوچه و بازار! به خصوص در هنگام نماز که مناجات بین دو کس است، بنگر تا با که نجوا داری!

منبع: کتاب تازیانه سلوک(دستورالعمل های علامه حسن زاده آملی)، تنظیم و توضیحات: سید محمدباقر تقوی، صفحات 9 تا 21

 

چرا نباید دیگران را قضاوت کنیم؟


حکمت عرفانی به ما می گوید در باغ عرفا تفاوت ها و تمایزهایی چون من، تو، او و آنان وجود ندارد.

ذهن نفسانی ما بر این نکته تأکید دارد که ما از دیگران جدا هستیم و مشخص می گرداند که کجا مرزهای ما به پایان می رسد و از کجا مرز دیگران آغاز می شود. به همین ترتیب این ذهن نفسانی به ما می گوید، ما جدا از محیط پیرامون خود هستیم و این جاییم تا آن گونه که می خواهیم فشار اطرافمان را تنظیم کنیم. با این حال معلمان عرفان و شاعران عارف پیشه همواره یادآورمان می شوند که ما پیوند خورده ایم به دیگران و یکی هستیم با همه کس و چیز.

وقتی به بدن خود می نگریم، به نظر می رسد که ارگانیسم یا پیکره زنده یی جدا و مستقل باشد. اما نگاه دقیق تر نمایانگر انبوهی از پیکره ها و ارگان ها و رودبارهای جاری شامل تعداد زیادی از انواع صورت های حیات و حتی انبوه بیشتری از باکتری های ناپیدا، همه و همه در کارند تا این بدن یا تن را تشکیل دهند.

درست است که سلول های کبدتان هرگز تماسی با سلول های دهانتان ندارند، اما به یکدیگر مرتبط هستند و این سلول ها برای کلیت بدن، حیاتی هستند. در نتیجه هر سلولی که کاستی گیرد، کاهشی در کل بدن پدید می آورد و در خصوص همه نوع بشر چنین امری مصداق دارد.

بدیهی است هر سلولی که به جنگ سلول همسایه خود درهمان بدن برود، موجب نابودی خود و کلیت سلول ها می شود. این همان کاری است که سلول های سرطانی می کنند یعنی با قصور در همکاری با سلول های مجاور، آن ها را نابود می کنند و سرانجام خود نیز نابود می شوند، مگر آنکه از پیشروی اش جلوگیری شود، در غیر این صورت همه بدن و خود را نابود می کنند. به واقع می گویند سلول سرطانی یک ارگانیسم و یک موجود زنده نادان است.

وقتی خود را مرتبط به یک یک مردم دانستید، دیگر از داوری درباره دیگران دست می شویید و می دانید هر شخصی با رشته یی ناپیدا به دیگران پیوند خورده است، درست مثل قوزک پا و آرنجتان که هر دو درآن نیروی زندگی آرام نامشهود سهیم هستند. در نتیجه رفتار مهرآمیز، واکنشی خودجوش نسبت به همگان می شود. آن وقت است که همه نوع بشر را به عنوان اعضای یک خانواده و اعضایی گسست ناپذیر نگاه می کنید. وقتی به همگان به عنوان اعضای خانواده خود نه به عنوان رقیب یا توطئه گر بنگرید، آن گاه برخوردتان با عشق و مهر خواهد بود نه با سلاح دفاعی یا ویران کننده.

به نقل از دکتر وین دایر: زمانی به گدایانی که روی مقوا جملات گداصفتانه نوشته و تقاضای پول می کردند، با تحقیر می نگریستم و غالبا با صدای بلند که اطرافیانم بشنوند، می گفتم: « چرا مثل من به خودشان حرکتی نمی دهند تا از طریق کار کردن، کسب معاش کنند؟ اکنون به شیوه یی سحرآمیز و البته عارفانه به خود یادآور می شوم، من به آن مردمان پیوند خورده ام. فقر، ناآراستگی و بیماریشان، موجب فرو دست شدن و کاسته شدن همه انسان ها از جمله خود من است. اکنون در سکوت برای آنان طلب سلامت و مغفرت می کنم و به خود قول می دهم در جهت اصلاح چنین شرایطی در همه ی سیاره زمین تلاش کنم و فراتر از آن نسبت به آنان احساس مهر و عشق در قلب خود دارم. به خود یادآور می شوم همه ما به یکدیگر نیازمندیم و این ارتباط فراتر از ارتباطات قومی یا خویشاوندی بلافصل است.

دو پیشنهاد کاملا کاربردی:

1. خداوند را در همه کس و همه چیز مشاهده کنید و هر روز چنان رفتار کنید که گویی خداوند را در همه چیز مجسم می بینید. بکوشید تا از داوری در خصوص مردم فرودست، ناآرام و کمتر دوست داشتنی بپرهیزید و به خود یادآور شوید که نفرت و داوری از اصلی ترین مشکلات بشر هستند. وقتی با نفرت داوری می کنید و از داوران بیزاری می جویید، شما بخشی از سرطان هستید نه جزیی از درمان.

2. کم تر از عناوین و برچسب ها استفاده کنید که شما را از «آنان» جدا سازد. شما، آمریکایی، ایتالیایی، ایرانی، مسیحی، مسلمان، میان سال، زن، ورزشکار یا هر برچسب دیگری نیستید. شما یک شهروند جهانی هستید و وقتی دست از برچسب زدن کشیدید، آن وقت است که خداوندگار را در هر باغ، در هر جنگل، در هر خانه، در هر مخلوق و در هر فرد مشاهده می کنید و آن گاه آرامش درونی پاداش شماست.

منبع: کتاب اشراق در 60 روز، نوشته: وین دایر

چرا نباید دیگران را قضاوت کنیم؟
انتشار : ۲۸ مهر ۱۳۹۸

برچسب های مهم

روش پرورش عشق و محبت


زندگی با روحیه«رحمت» و به کار بستن آن در زندگی روزمره طریقی برای رام کردن غرایز بنیانی و اولیه و در عین حال پروردن عشق و محبت است. وقتی از کسی آزرده ایم، نخستین واکنش ما تلافی کردن است. انتقام بیش از رحمت بیانگر روحیه توحش ماست. شکسپیر در باب ماهیت و صفت«رحمت» سخن می گوید که از صفات الهی است:« به فرو ریختن بارانی مهربان از آسمان می ماند بر مکانی فرودست و این بارش را دو لطف و برکت است.» نخستین برکت و دومین رحمت یا مهربانی بر خود شخص رحمت کننده، یعنی بر شما که رحمت می آورید و لطف می کنید. این پیام، فشرده و عصاره بخش اعظم حکمتی است که ادبیات روان شناسانه ما عرضه می دارند و آن این که با خود مهربان باشید. وقتی دچار خطا یا تقصیری می شوید و برخی استانداردها را زیر پا می گذارید، در مورد خود با درشت خویی و تندی داوری نکنید. ذهن خود را چنان پرورش دهید که بتوانید از رفتار نادرست و گناه فاصله بگیرید و نسبت به خود آرام و مهرورز باشید. خود را عفو کنید چه همه انسان ها زمانی ممکن است دچار سرگشتگی شوند، به زوایای تاریک قدم نهند و برای رفتارهایشان از خود نومید و آزرده شوند. به خود رحمت آورید.

وقتی نخستین شیوه پر برکت رحمت را بر می گیرید و در مورد خود به کار می بندید، این طریق پر برکت را برای خود می گشایید. اگر نتوانید به خود رحمت آورید و خود را مورد عفو قرار دهید هرگز نمی توانید به دیگران لطف کنید و رحمت آورید. هرگز نمی توانید به دیگری بیش از خود مهر بورزید و وقتی با خود قهر می کنید چگونه ممکن است به دیگران به مهر رفتار کنید یا به دیگران یاری رسانید، وقتی خود توان آن را ندارید.

منبع: کتاب اشراق در 60 روز، نوشته: وین دایر، صفحه118 و 119

روش پرورش عشق و محبت
انتشار : ۱۸ مهر ۱۳۹۸

برچسب های مهم

چگونه غم همیشگی به شادی همیشگی تبدیل می شود؟


در اینجا مایلم شگردی را که شمس در مورد مولوی به کار برد، مورد بحث قرار دهم. در داستان ها گفته شده است که شمس تبریزی، به دنبال مردی از مردان خدا می گشت؛ یعنی کسانی که خداوند آنها را پنهان کرده و به همه نشان نمی دهد. و در این طلب، مولوی را یافت. اینها تفسیر الهی و عرفانی مساله است. از دید دیگر که بنگریم، شمس تبریزی وقتی که با مولوی برخورد کرد چنین تشخیص داد که با کوه آتشفشانی روبرو شده که دهانه ی آن بسته است؛ با عقابی روبرو گردیده که رشته های تعلقات بر دست و پای اوست. او آمد و این رشته های تعلق را از دست و پای این عقاب گشود. اما البته به جای آنکه بگوییم او این تعلقات را از مولوی گرفت بهتر است بگوییم که عشق را به مولوی هدیه کرد.

اولین و اصلی ترین کاری که شمس تبریزی با مولوی کرد همین پاره کردن تعلقات بود که آن را از بالاترین سطح آغاز کرد تا به نازل ترین سطح آن رسید، و در این میان چیزی را فرو نگذاشت. شمس از مولوی، خانواده و مطالعه ی کتاب و شغل اجتماعی و تدریس و افتاء و نشست و برخاست با شاگردان و دوستان و حتی پاره ای از قیود مذهبی را جدا کرد و او را به صورت یک انسان برهنه رها نمود. مسلما شخصیت فوق العاده نافذ شمس توانست چنین تأثیر عظیمی در مولوی به جا بگذارد.

در دیوان کبیر غزلی آمده که به ظن قوی ماحصل گفت و گوی شمس و مولوی است:

مرد بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم       دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

مولوی در ابتدای این غزل سر جاودانگی و شادی خود را به وضوح و صراحت بیان می کند و می گوید که من قبلا مرده بودم، اما اکنون زنده شدم ام، گریه بودم اکنون خنده شدم. این تعبیر«خنده شدن» تعبیر بسیار بلند و پر مغزی است. مولوی از کسانی بود که مطلقا غم را نمی شناخت.

در عرفان عاشقانه مولانا بر خلاف عرفان خائفانه ی غزالی«غم» جای ندارد. غزالی در آثار خود چهره ی فردی سراپا خائف در برابر خداوند را به جلوه می گذارد. مقام خوف، البته مقام فوق العاده بلندی است. ولی مولوی مقام بالاتری را نیز کشف کرد؛ و آن مقام عاشقی بود. در عاشقی اگر غمی هم باشد از جنس غم های معمول و متعارف نیست. از این رو مولوی یک غزالی عاشق بود و غزالی یک مولوی بی عشق.

 

منبع: کتاب قمار عاشقانه، نوشته دکتر سروش، صفحه 8 و 9

چگونه غم همیشگی به شادی همیشگی تبدیل می شود؟
انتشار : ۱۷ مهر ۱۳۹۸

برچسب های مهم

امان از جاهلیت!


عجب تمثیلی است این که علی مولود کعبه است... یعنی باطن قبله را در امام پیدا کن! اما ظاهرگرایان از کعبه نیز تنها سنگهایش را می پرستند، تمامیت دین به امامت است، اما امام تنها مانده و فرزندان امیه از کرسی خلافت انسان کامل تختی برای پادشاهی خود ساخته اند.

نیم قرنی بیش از حجه الوداع و کوچ آخرین رسول خدا نگذشته، آتش جاهلیت که در زیر خاکستر ظواهر پنهان مانده بود بار دیگر زبانه کشید و جنات بهشتی لا اله الا الله را در خود سوزاند.

جسم بی روح جمعه و جماعت همه آن چیزی بود که از حقیقت دین بر جای مانده بود، اگر چه امام جماعت این مساجد" ولید"، برادر مادری خلیفه سوم باشد که از جانب وی حاکم کوفه بود؛ بامدادان مست به مسجد رود و نماز صبح را سه رکعت بخواند و سپس به مردم بگوید:" اگر می خواهید رکعتی چند نیز بر آن بیفزایم!"... اما عدالت که باطن شریعت است و زمین و زمان بدان پابرجاست، گوشه انزوا گرفته باشد. نه عجب اگر در شهر کوران خورشید را دشنام دهند و تاریکی را پرستش کنند!

آنگاه که دنیاپرستان کور والی حکومت اسلام شوند، کار بدینجا می رسد که در مسجدهایی که ظاهر آن را بر مذاق ظاهرگرایان آراسته اند، در تعقیب فرایض، علی را دشنام می دهند؛ و این رسم فریب کاران است: نام محمد را بر ماذنه ها می برند، اما جان او را که علی است، دشنام می دهند.

تقدیر اینچنین رفته بود که شب حاکمیت ظلم و فساد با شفق عاشورا آغاز شود و سرخی این شفق، خون فرزندان رسول خدا باشد.

و امان از جاهلیت!

جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرک بت پرست که در درون آدمی است، ایمان نیاورد، چه سود که بر زبان لا اله الا الله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می کند و خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند...

از کوخ کاهگلی پیامبر اکرم(ص) تا کاخ خضرای معاویه، از دنیا تا آخرت فاصله بود... با این همه، اگر پنجاه سال پس از آن بدعت نخستین در سقیفه بنی ساعده، این بدعت تازه پدید نمی آمد، کار هرگز بدانجا نمی رسید که خورشید تاریخ در شفق سرخ عاشورا غروب کند و خون خدا بریزد... اما دل به تقدیر بسپار که رسم جهان این است! ساحل را دیده ای که چگونه در آیینه آب وارونه انعکاس یافته است؟ سِرّ آنکه دهر بر مراد سفلگان(پَستان) می چرخد این است که دنیا وارونه آخرت است.

پ.ن: فراموش نکنیم که این روزها نیز با دوران جاهلیت خیلی فاصله ای نداریم؛ اونم جاهلیت مدرن!

کتاب فتح خون، اثر سید مرتضی آوینی، ص ۶ تا ۷

امان از جاهلیت!
انتشار : ۱۱ شهریور ۱۳۹۸

برچسب های مهم

آیا وجود نیم گمشده انسان صحیح است؟


خدا در قرآن اینچنین سخن می گوید:

و من کل شی خلقنا زوجین لعلکم تذکرون

(سوره ذاریات آیه ۴۹)

گویند افسانه است؛ اما افسانه ای که به واقعیت تعبیر شود، بهتر است؛

افسانه ها می گویند: زن و مرد ابتدا یکی بودند، بعد به دو نیم شدند، و از آن پس هر مرد به دنبال نیم گمشده ی خود، که زن است، می گردد تا دوباره با او در آمیزد و یکی شود.

معنی این واقعیت به اندازه کافی روشن است. قرار دادن زن و مرد در دو قطب جنسی مختلف انسان را به جستجوی پیوندی مشخص، یعنی وصل با جنس مقابل سوق می دهد. اصول دو قطبی بودن مذکر و مونث در درون هر مرد و هر زن نیز وجود دارد.

همانطور که زن و مرد، از نظر فیزیولوژیکی، هر کدام دارای هورمون های جنسی مقابل است. از نظر روانی نیز هر یک حالات جنسی دیگری را داراست. آنان اساس دریافت کردن و نفوذ کردن، اساس ماده و روح را در درون خود دارند. مرد و همچنین زن تنها زمانی در درون خود به وصل می رسد که دو قطب مذکر و مونث خودش با هم یکی شود. این تمایل دو قطبی پایه ی همه ی آفرینندگیهاست.زن و مرد در عشق و وصال به یکدیگر از نو زاده می شوند.

این اصل تمایل دو قطب مذکر و مونث در طبیعت نیز موجود است؛ نه تنها در آنچه به طور آشکار در حیوان و نبات دیده می شود، بلکه در تمایل دو قطبی دو کار اساسی، یعنی دریافت کردن و نفوذ کردن، نیز به چشم می خورد. منظور از این، تمایل زمین و باران، رودخانه و اقیانوس، شب و روز، تاریکی و روشنایی، و ماده و روح به یکدیگر است.

نکته:

کسانی که به انحرافات همجنس گرایی گرفتارند، در رسیدن به این وصل دو قطبی شکست می خورند و به ناچار باید همیشه رنج جدایی را تحمل کنند، درست مانند آن دسته از افراد معمولی که از مهر ورزیدن عاجزند.

 این نظریه را مولانا جلال الدین بلخی با زیبایی خاصی بیان می کند:

هیچ عاشق خود نباشد وصلجو

که نه معشوقش بود جویای او

 

چون در این دل برق مهر دوست جست

اندر آن دل دوستی می دان که هست

 

حکمت حق در قضا و در قدر

کرد ما را عاشقان همدگر

 

جمله اجزای جهان ز آن حکم پیش

جفت جفت و عاشقان جفت خویش

 

آسمان مرد و زمین زن در خرد

هر چه آن انداخت این می پرورد

 

روز و شب ظاهر دو ضد و دشمنند

لیک هر دو یک حقیقت می تنند

 

هر یکی خواهان دگر را همچو خویش

از پی تکمیل فعل و کار خویش

آیا وجود نیم گمشده انسان صحیح است؟
انتشار : ۹ شهریور ۱۳۹۸

برچسب های مهم

روش داوینچی برای گسترش خلاقیت


هر لحظه ای که سپری می شود

آرامشی با خود می آورد

چه آن گاه که به کار خویش باز می گردید

دشوارتر گام بر می دارید

چه آن گاه که پیوسته به کار مشغولید

نیروی داوری و شناخت تحلیل می رود

گامی فاصله بگیرید

تا کاری را که در دست دارید

کوچک تر و ناچیزتر جلوه کند

آن گاه با یک نگاه می توانید

نبود توازن یا تناسب

را بهتر دریابید

(لئوناردو داوینچی 1452-1519)

چنین به نظر می رسد که افراد بسیار فعال و زایا دارای تعادل و توازن قدرتمندی در زندگی خود هستند. آنان کاملا با گام برداشتن آشنایند و می دانند چه وقت عقب بنشینند و ذهن و مغز خود را از نگرانی های آنی خالی کنند.

داوینچی آن استاد بزرگ رنسانس به ما می گوید:« گاهی وقت کاری را به حال خودش بگذارید، آرام باشید، از سخت کوشی دست بشویید، نیرو و تلاش را به کناری بگذارید و اجازه دهید که راهنمای درونی الهی مان یاری دهد. یک کمی استراحت کنید، زیرا وقتی به سر کار باز می گردید، داوری تان استوارتر و دقیق تر می شود.»

لئوناردو داوینچی به ما می گوید، صرف نظر از کاری که می کنید در زندگی تان توازن و تعادل داشته باشید و این توازن را به هر ترتیب در فعالیت های خود وارد کنید، اما سعی کنید به جای آنکه به نتیجه نهایی کار فکر کنید، از لحظه لحظه کاری که می کنید، لذت ببرید. مثلا به خوردن موز فکر کنید. مقصود از خوردن موز چیست؟ رسیدن از یک انتها به انتهایی دیگر؟ یا لذت بردن از هر گازی که می زنید؟

مطمئنا لذت بردن.

این امر در خصوص هر امری مصداق دارد. وقتی احساس آرامش داریم و در این آرامش سیر می کنیم، ما به طور طبیعی هر جریانی را به پایان می بریم و به طور سحرآمیزی به انتهای کار می رسیم و نتیجه حاصل می شود.

نکته مهم دیگر از داوینچی: هرگاه حس کردید قدرت تجزیه و تحلیل و داوری تان و نیز توازن و تناسب در کاری مختل شده، از آن کار فاصله بگیرید و مدتی آن را کنار بگذارید. با این فاصله گرفتن، افق تازه ایی نسبت به آن کار پیش روی تان گشوده می شود و اگر چه متناقض می نماید، اما قدرت خلاقانه تان قوی تر و تیزتر می شود.

دو روش پیشنهادی:

1) هر از گاهی از کاری که در دست دارید، فاصله بگیرید و هیچ کاری نکنید نه ضرب الاجلی برای خودتان بگذارید نه مهلتی تعیین کنید؛ شما شماطه ساعت را از کار بیندازید، راستش اصلا زیر ساعت بزنید و آن را کنار بگذارید. فقط بگذارید احساس آزادی و آزادگی داشته باشید. این نوع فاصله گرفتن بدون فشار عصبی و تشنج، موجب می شود با نیرو و توان تازه و قدرت داوری و شناخت بسیار چابک تر به سر کار خود بر گردید.

2) وقتی دچار سردرگمی می شوید، به خدا توکل کنید و امور را به او واگذار نمایید. در این مواقع بگویید:« خدایا در این مرحله نمی دانم چه باید بکنم، از تو می خواهم یاری ام دهی تا مشکل خود را حل کنم.» شاید این سخن ساده انگاری یا ساده لوحی به نظر می رسد، اما باور کنید، همیشه کارگر می افتد و اثر می کند. هر وقت از خداوند کمک خواسته ام، شفافیت ذهنی برگشته و پاسخ خود را یافته ام.

منبع: کتاب اشراق در 60 روز، وین دایر، ترجمه مهدی افشار،نشر آویژه، ص 95 تا 101)

روش داوینچی برای گسترش خلاقیت
انتشار : ۳ شهریور ۱۳۹۸

برچسب های مهم

عشق چیست و نشانه های عشق زمینی


عشق احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف یا جاذبه‌ای شدید است که می تواند پیوندی عمیق و شگفت انگیز میان دو نفر ایجاد کند.

گاهی عشق بیش از اندازه می‌تواند شکلی تند و سخت و غیرعادی به خود بگیرد که گاه زیان‌آور و خطرناک است و گاه موجب احساس شادی و خوشبختی می‌شود.

جمعی از محققان انسان‌شناس و نژادشناس آمریکایی طول مدت عشق را سه سال می دانند و معتقدندطول مدت عشق دیوانه وار نیز فقط ۷ ماه است و بعد از شدت آن کاسته می‌شود.

تحقیقات بیان می‌کند که کمتر پیش می‌آید افراد عاشق تا آخر عمر با هم بمانند.

اما ویژگی‌های عشق واقعی کدام‌اند؟ از کجا باید فهمید که واقعا عاشق شده‌ایم یا نه؟

۱- در روابط عاشقانه واقعی، بدون هیچ چشم‌داشتی به طرف مقابل خوبی می‌کنیم و هرگزمنتظر مقابله به مثل نیستیم. شاد کردن معشوق موجب شادی ماست.

۲- عشق موجب می‌شود که با حالت روحی و احساسی طرف مقابل، حس همدلی داشته باشیم.

۳- در عالم عاشقی مشتاقانه سازش می‌کنیم تا نیاز‌ها یا خواسته‌های او را برآورده کنیم؛ اما برای این کار نیاز‌ها و خواسته‌های خودمان را قربانی نمی‌کنیم.

۴- رفتار محترمانه و محبت آمیز شرط لازم عشق واقعی است. پس هرگز به‌طور عمد معشوق خود را نمی‌رنجانیم یا به او بی‌احترامی نمی‌کنیم.

۶- حضور او در زندگی ما موجب می‌شود که سعی کنیم فرد بهتری از جنبه های اخلاقی و رفتاری باشیم تا او همچنان ما را تحسین کند.

۷- در عشق واقعی، دو طرف هرگز احساس تنهایی نمی‌کنند همیشه حس کنیم فرشته‌ نگهبانی داریم که همیشه همراه ماست.

۸- همیشه و در همه حال فکرمان ناخواسته به سمت او کشیده می‌شود.

۹- عشق موجب می‌شود که رابطه‌ جنسی مقدس شود و پیوند واقعی جسمی و ذهنی بوجود آید.

به‌خاطر حس امنیتی که در رابطه عاشقانه داریم، می‌دانیم که می‌توانیم با یکدیگر بحث و جدل کنیم و این بحث‌ها موجب جدایی ما نمی‌شود. گاهی با یکدیگر مخالفت می‌کنیم، اما حس ناراحتی و رنجش را برای مدتی طولانی حفظ نمی‌کنیم، چون نمی‌خواهیم نسبت‌به عشقمان حس بدی داشته باشیم.

درپایان عشق واقعی در گذر زمان عمیق تر و محکم تر و پخته تر می گردد و ردپای زمان برچهره عاشق و معشوق جلوه ناب تری به عشق می دهد زیرا نشانه امتداد و جاودانگی آن است.

عشق چیست و نشانه های عشق زمینی
انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۹۸

برچسب های مهم

دکتر قیصر امین پور


این بار در الگوهای بهتر زیستن، صحبت از یک شاعر و نویسنده ی دلسوخته و تأثیرگذار در جریان شعر معاصر است.

کسی که چهره ی ماندگار شد؛

اما بعد از وفاتش!

چگونه رسمی ست در کشور ما؟

تا زنده ای فقط "قیصر امین پور" و وقتی از دنیا رخت بر بستی "استاد و چهره ماندگار دکتر قیصر امین پور!"

قیصر شعر ایران در سال 1376 با راهنمایی های استاد فرزانه، محمدرضا شفیعی کدکنی دکترا گرفت.

تدریس را به صورت جدی از دانشگاه الزهرا آغاز و در دانشگاه تهران به اوج خود رساند و خودش را به جامعه ادبی ایران معرفی نمود.

وی در سیر عاشقانه خود به سمت قله های ادبیات و شعر، افتخارات متعددی به دست آورد؛ از مرغ آمین بلورین تا عضویت پیوسته در فرهنگستان زبان و ادب فارسی و در نهایت هم چهره ماندگار ادبی ایران.

قیصر الگوی ما، انسان غریبی بود و در پشت چهره همیشه خندانش، غمی پنهان وجود داشت که از دردمندی وی برای جامعه ی اسیر در برهوت عاشقی، حکایت داشت.

این انسان فرزانه گوهرهای فراوانی را در صدف پر عشق وجودش خلق کرد؛ "تنفس صبح" را با حال و هوایی انقلابی تقدیم مشتاقان کرد؛ و بعد "در کوچه آفتاب" را به "طوفان در پرانتز" رساند.

برای نوجوانان دست به قلم شد و "بی بال پریدن" را به باور رساند. "منظومه ی ظهر دهم" و "مثل چشمه، مثل رود" را در زندگی نوجوانان ایران زمین جاری ساخت.

و شاهکارهای قیصر با "مجموعه ی اشعار بی نظیرش" و "دستور زبان عشق" تکمیل شد؛ به گونه ای که اثر آخر، کمتر از یک ماه به چاپ دوم رسید.

قیصر امین پور عمری کوتاه ولی پر بار داشت؛ و چه سخت است توصیف این پرباری!

مطلب در خوری به ذهنم نمی رسد...

کمی از خود قیصر سرقت ادبی می کنم و او را اینچنین توصیف می کنم:

او از آن جمله آدم هایی بود در زندگی

نمی گویم خوب یا بد...

چگالی وجودش بالا بود...

افکار، حرف زدن، رفتار

محبت داشتنش

و هر جزئی از وجودش امضادار بود...

یادت نمی رود "هستی اش را"

بس که حضورش پر رنگ است.

رد پا حک می کند او، روی دل و جان

بس که بلد بود«باشد»

این آدم را باید قدر دانست و گرنه دنیا پر است از آن دیگرهای بی امضایی که شیب منحنی حضورشان، همیشه ثابت است.

دکتر امین پور با نگاه تیزبین و دقیقش انسان ها را این گونه طبقه بندی می کند:

بعضی آدم ها ترجمه شده اند.

بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند.

بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند.

بعضی از آدم فقط جدول و سرگرمی دارند.

بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند.

بعضی از آدم ها را چند بار باید بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم.

و بعضی از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشت.

از روی بعضی آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدما جریمه!

و ناگهان چقدر زود دیر می شود!

قیصر از دنیا می رود در حالی که هنوز 50 بهار از عمرش را ندیده است.

و ای دریغ و حسرت همیشگی!

باز هم همان حکایت همیشگی؛

پیش از آنکه با خبر شوی، وقت رفتن است.

قیصر امین پور در دوم اردیبهشت ماه 1338 در شهرستان گتوند از توابع شوشتر و دزفول و استان خوزستان چشم به دنیا گشود و در نیمه شب پاییزی هشتم آبان ماه 1386 در تهران چشم از دنیا فرو بست و در زادگاهش آرام گرفت.

روحش شاد.

دکتر قیصر امین پور
انتشار : ۲۴ تیر ۱۳۹۸

برچسب های مهم

چگونه می توان دیگران را شیفته خود کرد؟


وقتی جان اف کندی لبخند می زد، پرنده ی بالای درخت را هم جذب می کرد.(سیمور سنت جان)

وقتی از جذبه صحبت می کنیم منظورمان روش غذا خوردن، ظاهر خوب و شیک پوش بودن فرد نیست بلکه موضوع خیلی عمیق تر از این است. جذبه واقعی چیزی فراتر از ظاهر افراد است. این همان توانایی برخی افراد در برقراری ارتباط منحصر بفردی است که به مخاطبین خود احساس استثنایی بودن را القاء می کند.

فرد دارای جذبه وقتی که صحبت می کند با او احساس راحتی می کنید، گویی در جهان کسی به جز شما را ندارد و وقتی به شما گوش می کند گویی تمام واژه های شما مهم و تمام توجهاتش به حرف شماست.

آنهایی که جذبه دارند از لذت رسانی به دیگران بسیار لذت می برند.

گرانبهاترین کالا در جهان طلا و الماس نیست، بلکه جذبه ی شماست.

p>مواردی که اشاره شد، فقط بخش کوچکی از اهمیت جذبه و قدرت آن است. الان شاید

<!--StartFragmentاین سوال برای<!--EndFragment-->

شما  پیش بیاید که: «آیا می توانم من هم دارای جذبه باشم؟»

جوابش بله است؛ از پنج راه یا به عبارتی با پنج«ت» می توان مهارت جذبه را کسب کرد:

1. تقبل: بزرگ ترین چیزی که شما می توانید به دیگران هدیه کنید نگاه محترمانه بی قید و شرط و مثبت است. این بدان معنی است که شما شخصیت وجودی آنها را بدون هیچ گونه محدودیتی می پذیرید. هر گز انتقاد و عیب جویی نمی کنید.

و شما چگونه اظهار پذیرش کامل(تقبل) می کنید؟ آن ساده است. لبخند بزنید. وقتی شما مردم را با خوشحالی می بینید و لبخند می زنید اعتماد به نفس آنها خودبه خود افزایش پیدا می کند. این نقطه ی آغاز با جذبه بودن است.

2. تقدیر: هر وقت شما در مقابل انجام کارهای ریز و درشت اظهار تقدیر(تشکر) از دیگران می کنید، اعتماد به نفس آنها افزایش می یابد. آنها احساس مهم و ارزشمند بودن می کنند. آنها احساس توانایی بیشتر می کنند. از همسرتان به خاطر یاری اش سپاسگزاری کنید. از فرزندانتان به خاطر هر آنچه که انجام داده اند تا مورد تقدیر شما قرار گیرند، تشکر کنید.

3. تأیید: می گویند که:«بچه ها برای آن گریه می کنند، بزرگترها برای آن می میرند.» در طول زندگی تمامی انسان ها به صورت ناخودآگاه نیاز شدیدی به تأیید رفتارها و کمالاتشان دارند. هیچ مقداری از تأیید تا ابد انسان را راضی نمی کند. این نیاز همچون نیاز به غذا و استراحت همواره وجود دارد. وقتی که شما دیگران را تأیید کنید، آنها شما را جالب تر، فهیم تر، دوست داشتنی تر و بسیار با جذبه می پندارند.

4. تحسین: از لباس کسی تعریف کنید. از خصوصیت کسی مثل وقت شناس بودن یا داشتن پشتکار تعریف کنید. از برنده شدن جایزه و یا نیل به هدف کسی تعریف کنید. همانطور که از چیزهای بزرگ تعریف می کنید به همان اندازه نیز از چیزهای کوچک تعریف و تمجید کنید. همواره به دنبال چیزی برای تعریف باشید.

هر موقع چیزی برای تعریف پیدا کردید، افراد دیگر شما را بیشتر دوست خواهند داشت و در نتیجه جذبه شما بیشتر خواهد شد.

5. توجه: این شاید مهم ترین راه ایجاد جذبه و موضوع چندین بخش متوالی باشد. این قوی ترین رفتار در ایجاد اعتماد به نفس و کلید جذبه ی آنی می باشد. وقتی شما توجه زیادی به اطرافیان می کنید آنها بیشتر احساس مهم و ارزشمند بودن کرده و شما را بیشتر دوست خواهند داشت.

وقتی که شما با تمرین و ممارست در این پنج«ت» مهارت کسب می کنید یکی از پر جذبه ترین و با نفوذ ترین اشخاص در محافل حرفه ای و اجتماعی می شوید.

منبع: کتاب قدرت جذبه، برایان تریسی، ترجمه عظیم البرز، صفحات 1 تا 22

چگونه می توان دیگران را شیفته خود کرد؟
انتشار : ۲۲ تیر ۱۳۹۸

برچسب های مهم

صبر در نگاه مولوی


صدهزاران كيميا حق آفرید     کیمیایی همچوصبر آدم ندید

(دفتر اول مثنوی مولوی،۸۱)

یکی از اموری که انسان را به زندگی بهتر هدایت می کند، صبراست.

صبر در لغت به معنای"حبس کردن" است. مثلا هنگام مصیبت انسان با صبر پیشه کردن، سعی می کند که حزن و حسرت را در دلش حبس کند و به زبان نیاورد.

صبر، نرنجیدن از ناملایمات و شکایت نکردن ازسختی ها و پیشامدهای ناگوار است.

البته باید دانست که واژه صبر در قرآن که حدود ۷۰ بار تکرار شده است، غالبا همراه با خدا آمده است. یعنی؛ صبری سازنده است که در راه خدا باشد و اگر غیر از این باشد انسان از درون تخریب و به مرور دچار ناراحتی های روحی خواهد شد.

در مقابل واژه صبر، جزع(بی تابی) قرار دارد.

صبر و صبوری گرچه بسیارتلخ و مرارت زا ست اما نتیجه آن شیرین و دلخواه است:

صبرتلخ امد ولیکن عاقبت        میوه شیرین دهدپرمنفعت

(دفتر اول مثنوی مولوي،81)

نقطه مقابل صبر، شتابزدگی و تعجیل است و انسان را از رسیدن مطلوب بازمی دارد:

صبر آرد آرزو را نه شتاب            صبرکن الله علم بالصواب

(دفتر اول مثنوی مولوی/ ۴۰۰۳)

ازسویی صبر و شکیبایی در رسیدن انسان به کمالات انسانی جایگاه ویژه ای دارد بطوری که آن را معادل ایمان می دانند:

گفت پیغمبرخداش ایمان نداد         هرکه را صبری نباشد درنهاد

(دفتر دوم مثنوی/۶۰۱ )

هدف کلی ازصبر:

اگرانسان بیاموزد و تمرین کند که در برابر ناملایمات، شداید و بلاها بی تابی و شکوه و شکایت و ناله نکند و همه رخدادهای نامطلوب را با صبر و شکیبایی بپذیرد و آن را موهبتی از جانب خدا بداند و حتی با جان و دل پذیرای آن باشد، به صفای دل، سعه ی صدر، آرامش درون، رضامندی، خشنودی و ایمان کامل دست می یابد. براستی آیا هدف از زندگی چیزی جز اینهاست؟

«صبر صافی می کند هرجا دلی ست»

(دفتر۶ مثنوی مولوی / ۲۰۴۱)

مراتب صبر:

مرتبه ابتدایی، و آن ترک شکایت است.

مرتبه میانی، و آن راضی بودن به ناملایمات زندگی است.

مرتبه عالی ، و آن، دوست داشتن بلاها و ناگواری های زندگی ست به گونه ای که فرد صبور آن را از جانب خدا می داند و هرآنچه او بخواهد و مقدر کند را با جان و دل می پذیرد و چه بسا آن را نتیجه توجه و لطف خدا می شمارد:

هرکه درین بزم مقرب تر است        جام بلا بیشترش می دهند

(بیدل دهلوی)

یا به تعبیر «تاگور » شاعر عارف هندی:

خدا به انسان می گوید: «دوستت دارم ازاین رو مکافاتت می کنم.»

نتایج صبر:

اگر انسان در برابر امور شهوانی افسارگسیخته،صبرکند، نتیجه آن «عفت» است.

اگردرنبردصبورباشد،«شجاعت» است.

صبر درقبال رفتارنادرست دیگران به «سعه ی صدر» می انجامد.

صبر در کلام منجر به «رازداری» است. و اگربر مال اندک صبرکند نتیجه آن «قناعت» است.

صبر در نگاه مولوی
انتشار : ۲۰ تیر ۱۳۹۸

برچسب های مهم

دو نکته از مولوی


نکته اول: عشق های زمینی

عشق های زمینی، پیش درآمدی بر شیفتگی خدایی است یا به سخن درست زمینه ی تجربه ی آدمی است از عشق. عشقی که به هر روی فرجام آن، چنان که بایزید بسطامی گفته، یگانه گشتن عشق و عاشق و معشوق با هم است. همچنان که در عشق مجنون به لیلی، مجنون سرانجام دلستان واقعی را باز می شناسد که همان آفریننده و پدیدآورنده ی شاهکاری چون لیلی است. هر شیفته ای می تواند از راه عشق ورزیدن به معشوق زمینی، به آستان دلستان بی همانندی چون جانان روی نهد. در دفتر یکم مثنوی(بیت111) مولانا می گوید:

                                                               عاشقی گر زین سر و گر زان سَر است        عاقبت ما را بدان سَر رهبر است

نکته دوم:جبر و اختیار

یکی از ویژگی های آدمی داشتن«اختیار» است برابر«جبر». آدمی است که بر همه کردار و گفتار خویش مختار است و در ضمن پاسخگوی آن ها. مولانا در مثنوی در چندین نوبت از توانایی اختیار که یکی از برترین نعمت های خداوند به آدمی است یاد کرده و مفهوم آیه ی 70 سوره ی اسراء به معنای آن که:«به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آن ها را بر بسیاری از آفریده های خود برتری آشکار دادیم.» را اختیار آدمی برابر کردار و افعال خود دانسته، که این«اختیار» آدمی را از سایر کائنات ممتاز می دارد. عجز آدمی برابر رویدادها و زاری و ناتوانی او برابر مشکلات و شرم و خجلت و ندامت او از افعالِ ناروا، همه دلیل بر اختیار اوست. و اگر در آدمی اختیار نمی بود، احساس ندامت و شرم مفهومی پیدا نمی کرد. مولانا در دفتر یکم مثنوی(بیت های 622 و 623) این مفاهیم را بازتابانده است:

زاری ما شد دلیل اضطرار      خجلت ما شد دلیل اختیار

گر نبودی اختیار، این شرم چیست؟        وین دریغ و خجلت و آزرم چیست؟

همچنین تعلیم و تربیت و ارشاد مریدان و رهروان، به خصوص کودکان و تشویق و ترغیب آنان همه دلیل بر اختیار آدمی است.(بیت 624 همان دفتر):

زجر استادان و شاگردان چراست؟       خاطر از تدبیرها گردان چراست؟

در جای دیگر مثنوی می گوید هیچ گاه به سنگ و چوب و جمادات و حیوانات امر و نهی نمی شود، زیرا عالم جماد و نبات و حیوان، عالم جبر است، بر خلاف انسان که این اختیار بدو داده شده است که میتواند بر فرمان های نفس اماره ای خود غالب شود و از آنچه می بیند و به ناروا می خواهد، چشم پوشی کند.

و وجود شیطان درون و فرشته که «عرضه دار» نیکی است نتیجه یا دلیل وجود اختیار و مسئولیت است. در دفتر پنجم(بیت های 3006 تا 3010) می گوید:

دیو و روح عرضه دار         هر دو هستند از تتمه ی اختیار

اختیاری هست در ما ناپدید       چون دو مطلب دید، آید در مزید

هیچ گویی سنگ را: فردا بیا        ور نیایی، من دهم بد را سزا؟

هیچ عاقل مر کلوخی را زَِنَد؟        هیچ با سنگی عِتابی کس کند؟

در سیر به سوی خدا که می توان از آن به پیشرفت مینوی نیز تعبیر کرد، رهروان از آغاز مختارند، زیرا که گزینش این راه و انتخاب پیر و پیوستن به او، خود نتیجه ی مختار بودن آدمی است.

منبع: کتاب ژرفای دریا، منیژه قربانی،ص 43، 44، 45

دو نکته از مولوی
انتشار : ۳ تیر ۱۳۹۸

برچسب های مهم

شش خطای انسان و روش های برطرف کردن آنها


برای انسان شش خطا متصور است :

خطای اول: این تصویر که پیروزی هر فردی بر شکست دیگران بنیاد می گیرد.

دو طریقه برای ساختن بلند ترین ساختمان شهرتان وجود دارد. یک راه این است که راه بیفتید و هر چه ساختمان بلند در شهر است خراب کنید. اما این روش نمی تواند دوامی بیابد چون کسانی که ساختمان شان ویران شده سرانجام به سراغ مخرب می روند و حسابش را می رسند. روش دوم آن است که روی ساختمان خودتان کار کنید و شاهد بلندتر شدن قامت آن باشید.

روش عملی: توجه تان را بر زندگی خودتان معطوف و متمرکز کنید و آن را بهبود و تعالی بخشید. وقتی احساس می کنید دارید دیگران را آسیب می زنید و در هم می شکنید، خویشتن داری کنید و فورا از این اقدام ناپسند دست بکشید.

خطای دوم: گرایش برای نشان دادن نگرانی درباره اموری که قابل تغییر یا اصلاح نیست.

یکی از استادان درس خوبی در این خصوص به من داد، او گفت که هیچ دلیل عقلانی برای نگرانی در خصوص امری که بر آن کنترلی ندارید وجود ندارد، زیرا اگر کنترل روی آنها ندارید، دیگر نگرانی معنایی ندارد. در ثانی، دلیل عقلانی برای نگرانی در خصوص اموری که کنترل آنها را در دست دارید، وجود ندارد، چون وقتی می توانید کنترل کنید، چرا باید نگران باشید.

روش عملی: هرگاه دچار "نگرانی" می شوید، از خود بپرسید:« می توانم در این مورد کاری انجام دهم؟» اگر نمی توانید و خارج از کنترل شماست، پس بگذارید قضایا آن گونه که باید پیش رود، پیش برود. اما اگر می توانید کاری بکنید، پس دنده را عوض کنید و طبق برنامه یی جدید فارغ از دلهره و نگرانی پیش روید.

خطای سوم: تأکید بر ناممکن بودن امری به جهت آن که ما از عهده اش بر نمی آییم.

بسیاری از ما تحت تأثیر نوعی گرایش به بدبینی هستیم.

شنیده ام بسیار، مردم به من می گویند: فرشته، سفر روح، جراحی ژنتیکی، ماشین زمان، سفر با سرعت نور، ارتباط با مرده، سفر به کهکشان های دور، درمان های خودبخودی(شفا) و نظایر آن ناممکن است، صرفا به این دلیل که آنان نمی توانند تصورش را هم بکنند.

روش عملی: این روش صرفا یک یادآوریست و کاملا ساده؛ نمی دانم چند نفر از هم عصران سیسرو می توانستند پیش بینی تلفن، فکس، رایانه، اتومبیل، کنترل از راه دور، هواپیما، موشک، الکتریسیته، آب لوله کشی، قدم نهادن در ماه و بسیار پدیده های دیگری را داشته باشند که امروز ما اموری بدیهی می شمریم. یک شعار جالب وجود دارد که می گوید:« هیچ کس آن قدر نمی داند که بتواند بدبین باشید.»

خطای چهارم: امتناع از کنار گذاردن خواسته های کوچک

بسیاری از ما در خصوص مسایل کوچک در زندگی مان بسیار سخت گیر هستیم، اجازه می دهیم بهترین لحظه های زندگی مان صرف نگرانی بابت این شود که دیگران درباره ما چه فکر می کنند. با نگرانی های بی ارزشی درباره ظاهرمان، یا چه مارک لباسی باید بپوشیم، زندگی مان را می سوزانیم و روزگار خود را در آزردگی برای مجادله با افراد خانواده یا همکاران سیاه می کنیم. نفسانیت می شود نیروی محرکه زندگی مان و خودبزرگ بینی در مرکز هستی مان جای می گیرد.

روش عملی: برای خود تکلیفی تعیین کنید تا روی آن چه مهم ترین و شاخص ترین مسئله ی زندگی خود می دانید، مسئله یی که همه با آن مواجهیم، کار کنید. برخی فعالیت هایی که برای خود تعیین کرده اید، به نفع اموری مهم تر رها کنید.

خطای پنجم: قصوردر رشد و تزکیه ذهن و خو نگرفتن به مطالعه و کسب دانش

وقتی خود را غرق در ادبیات و نوشته های روحانی بکنیم، زندگی مان غنایی دیگر می یابد، نه به جهت آنکه می خواهیم آزمون بدهیم و مدرکی بگیریم، که به جهت غنای شخصی و تعالی روحی.

بی گمان در خواهید یافت مطالعه روزانه، ما را به عرصه یی وسیع تر و ژرف تر در زندگی می کشاند و زمانی این غنا را بیشتر حس می کنیم که دریابیم این مطالعه و بسیار خواندن از سر گزینش است، نه تکلیفی که به شما تحمیل شده است.

روش عملی: برای خودتان برنامه یی تنظیم کنید که همه روزه کتاب های تعالی روح را مطالعه کنید یا به نوارهایی در وقت آزادتان و به هنگام رانندگی در این خصوص گوش دهید. عادت دهید به خود که سمینارها یا سخنرانی هایی که به نوعی ذهن را پالایش می کنند و موضوعات تزکیه نفس و روح را مطرح می کنند، شرکت کنید.

خطای ششم: کوشش در وا داشتن دیگران که چون ما زندگی و رفتار کنند.

یکی از ویژگی های انسان های والامقام آن است که هرگز دوست ندارند نیروی خود را صرف کنترل دیگران کنند. چه خوب است این کلام را به خاطر بسپاریم و توصیه ولتر را در آخرین سطر داستان"ساده دل" آویزه گوش خود کنیم که گفت:« سعی کن باغ خودت را سر سبز و خرم کنی.»

اگر دیگران می خواهند کلم بکارند و تو گندم، پس بگذار همین طور شود. تمایلی وجود دارد که سرک بکشیم در زندگی دیگران و از آنان بخواهیم همان گونه که ما رفتار می کنیم، رفتار و فکر کنند.

خطای عمومی و فراگیر مقامات دولتی این است که می خواهند برای همه کس تصمیم بگیرند.

روش عملی: همان گونه که در متن آمد؛ باغ خود را سر سبز کنید و این گرایش و تمایل را کنار بگذارید که بررسی و داوری کنید که دیگران چگونه به باغ شان رسیدگی می کنند.

 

پی نوشت:

مارکوس تولیوس سیسرو، آن سیاست مدار بزرگ، آن خطیب توانا،آن نویسنده نکته سنج و آن فیلسوف حکمت آموز از روم باستان به همه ی ما درسی در زندگی می دهد و آن اینکه همان خطایی را تکرار نکنید که نوع بشر در طول قرون و اعصار مرتکب شده است.

سیسرو در سال 43 قبل از میلاد به دست دژخیم سپرده شد و سر و دست هایش را بر روی سکوی سخنرانان در میدان روم باستان به نمایش گذاردند.

تاریخ، شاهد همیشگی قربانی شدن انسان های بزرگ بوده که جرمشان زیاد فهمیدن بوده است...

منبع: برشی کاربردی از کتاب:

اشراق در 60 روز، دکتر وین دایر، ترجمه مهدی افشار،ص51،52،53،54،55،56،57،58،59

 

آثار ارزشمندی از وین دایر که برای موفقیت در زندگی خواندنش لازم است:

 


نسخه های کاربردی و کوتاه

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما